آرامش در دل صخره ها

به گزارش یادداشت سریع، صخره هایی بزرگ و نوک تیز رو به آسمان؛ اینجا فقط یک پدیده غریب طبیعی نیست؛ روستایی بن بست است در دامنه های کوهستان سهند. جایی که هنوز هم مردمش داخل این صخره های سیاه و بزرگ زندگی می نمایند. باورش سخت است که در این قله هایی که باد و باران شکل های عجیب و گاهی ترسناک از آن ساخته اند هم بشود زندگی کرد. باید

آرامش در دل صخره ها

آرامش در دل صخره ها

سفر به روستای شگفت انگیز کندوان، تنها روستای صخره ای دنیا که هنوزمسکونی است.

صخره هایی بزرگ و نوک تیز رو به آسمان؛ اینجا فقط یک پدیده غریب طبیعی نیست؛ روستایی بن بست است در دامنه های کوهستان سهند. جایی که هنوز هم مردمش داخل این صخره های سیاه و بزرگ زندگی می نمایند. باورش سخت است که در این قله هایی که باد و باران شکل های عجیب و گاهی ترسناک از آن ساخته اند هم بشود زندگی کرد. باید آن بالا رفت. از پشت پنجره های چوبی آنها نگاهی به بیرون انداخت و ازنزدیک کسانی را دید که در کوچه های پله دار و باریک دور صخره ها بالا و پایین می فرایند وگرنه به همین راحتی نمی شود قبول کرد که می شود آدم هایی را پیدا کرد که سکونتگاه شان غارهایی باشد در بلندی. عجیب تر از زندگی در این صخره های بلند، کندن این سنگ های سخت و درست کردن خانه ای از آنهاست. خانه ای کامل با در، پنجره، دودکش، چاه وتنور. این را عزیزعمو پیرمرد 80 ساله و نابینای کندوانی که تمام عمرش را زیر سقف کوتاه همین خانه هاخوابیده است، می گوید: گَرَک جانِ گویاسان، بوداشلاری گازماغا! یعنی: باید جان بگذاری برای کندن این صخره ها.

کنداون خواب خواب است؛ یکی از روزهای میانی تیرماه89، ساعت از 7 صبح گذشته اما برخلاف دیگر روستاهای آذربایجان که کشاورزان در تاریکی صبح داس و بقچه را بار قاطر می نمایند و در کوچه بلندبلند صبح سلامتی به هم می دهند تا آفتاب داخل روستا نیفتد، صبح کندوان شروع نمی شود. آخر چندین سال است که در کندوان، روستایی در 60 کیلومتری جنوب غربی تبریز دیگر کسی کشاورز نیست. این موقع صبح فقط باید انتظار معدود گله داران به جامانده روستا را داشت؛ آنها که گله های کوچکشان را از کوچه های باریک عبور می دهند تا راهی دشت و کوهپایه های اطراف شوند؛ آنها که هنوز چندان به شیوه معیشت نسبتا تازه کندوان خو نگرفته اند.

صدای پای گله که از کوچه ای پیچ در پیچ بلند می شود، چندین گوسفند و بز گرد و خاک کنان به پایین سرازیر می شوند. زنی هم با چوبدستی و پیراهن بلند سبزش دنبال آنها پایین می رود. به چشم برهم زدنی با گله اش درپیچ یک کوچه گم می شود. این خاصیت کوچه های کندوان است که آدم ها سریع درپیچ کوچه ها ظاهر و دوباره در لابه لای صخره ها ناپدید می شوند.

مغول ها در کمین

وقتی با تُرکی دست و پا شکسته می پرسم: دلتان در این خانه های سقف کوتاه نمی گیرد؟ عزیزعمو یا به قول کندوانی ها عزیزعمی لبخند می زند: فقط زیر همین سقف ها خوابم می برد. در این گرمای تابستان هم کلاه پشمی اش را ازسر برنمی دارد. اینجا را دوست دارد؛ حتی بعد از آنکه چشمانش از آب سیاه نابینا شد. آخرین بار، مطب چشم پزشک های تبریزی، توانست او را از کندوان بیرون بکشد وگرنه به همین راحتی از اینجا دل نمی نماید. در کوچه روی تخت سنگی نشسته و با چشم های بسته حرکت رهگذرها را دنبال می نماید: چشم که باز کردم، همین خانه ها را دیدم. دوست دارم در همین خانه ها هم بمیرم. منظورش همین خانه های صخره ای است که کندوانی ها به آن قی یه یا کِران می گویند.

ارتفاع این صخره ها به 40 متر هم می رسد و معمولاً در صخره های بلند، یک خانه چند طبقه می نمایند که هر کدام راه پله ای جداگانه دارد. خانه عزیزعمو هم همین شکلی است. طبقه پایین، آخور است، طبقه دوم نشیمن و اتاق کوچک بالا هم انباری. بلند می شود و از صخره کنار راه پله برای بالا رفتن یاری می گیرد. آنها که به این خانه ها عادت ندارند، موقع وارد شدن سر خم می نمایند. خطای چشم است وگرنه سقف آن قدرها هم کوتاه نیست. داخل خانه او هم مثل خانه دیگر کندوانی ها ساده است. کنار در ورودی گاز، یخچال و ظرف شویی را گذاشته اند. رختخواب و بقیه وسایل را هم داخل اتاقکی که یک طرف اتاق کنده اند، جمع می نمایند. دورتادور خانه را پتو انداخته اند و تنها تزئین خانه طاقچه هایی است که داخل دیوار کنده اند.

عزیزعمو با آنکه چشمش نمی بیند اما تمام اجزای خانه برایش آشناست. به ترکی به یکی از نوه هایش می گوید که برایمان چای بیاورد. چایش را که داغ داغ سر می کشد، شروع می نماید از تاریخچه ساخت این خانه گفتن: نمی دانم این خانه هارا کِی کنده اند؛ مال خیلی سال پیش است اما بچه که بودم، پدرم می گفت وقتی مغول ها به منطقه ما حمله کردند، پدران ما از جزیره دریاچه ارومیه فرار کردند و به کندوان آمدند. اول آن طرف رودخانه ساکن می شوند، بعد که دیدند آنجا خیلی سرد است و دزدها هی حمله می نمایند، می آیند و سنگ ها را می نمایند و اینجا خانه درست می نمایند. حکایتی که عزیزعمو از تاریخ کندوان دارد را با کمی تفاوت می شود از دیگر کندوانی ها هم شنید. با وجود تمام این شنیده ها، هیچ سند معتبر علمی ای که شروع سکونت در کندوان را نشان دهد، وجود ندارد.

بعضی ها می گویند ساخت این کِران ها به قرن 7 و 8 میلادی می رسد؛ یعنی حدود یک هزار و 400 سال قبل، اما دیوید رول (David Rohl) باستان شناس انگلیسی قدمت کندوان رابه دوره غارنشینی نسبت می دهد. باوجود تمام این حدسیات، می شود مطمئن بود که گرمای داخل کران ها یا خانه های سنگی در زمستان، اجداد کندوانی ها را به اینجا کشانده است. به علت ساختمان طبیعی و ضخامت دیواره ها، درون کران ها همواره اختلاف دمای قابل توجهی با بیرون دارند. دیواره هایی که ضخامت آنها معمولاً بین 30 تا 120 سانتی متراست. به قول عزیزعمو قدیم ها راحت می شد داخل کران را گرم کرد، با آنکه زمستان ها آن قدر سرد بود که تا 50 روز از بهار گذشته هم نمی شد پا را از خانه بیرون گذاشت؛ قدیم با یک کرسی اینجا گرم می شد.از کوه، گَوَن می نمایدیم وبا کود گاو و گوسفند تنور روشن می کردیم و رویش هم کرسی می گذاشتیم. بچه که بودم، مادرم با پیه گوسفند شمع درست می کرد وشب ها روشن می کردیم. آن وقت ها برق که نبود.

مردان بافنده

کندوان که معروف شد، ویرانی اش هم شروع شد. پیشوند دهکده گردشگری به اول آن اضافه شد و مسافرها راه کندوان را یاد گرفتند. این موضوع شاید به درآمدزایی مردم آنجا یاری کرد اما شروع فاجعه بود؛ شروع زباله و ساخت و ساز. غیر از تیرهای چراغ برق که منظره کندوان را خراب نموده اند، اتاق های آجری ای که لابه لای صخره ها بالا آمده اند هم کندوان را زشت نموده اند. گردشگرها که به کندوان آمدند، آنها که برای همواره از کندوان رفته بودند، به روستا بازگشتند چون کران به تعداد همه آنها نبود،هر کس در کنار خانه صخره ای خانوادگی یکی دو اتاق آجری هم ساخت. حاج احمد 85 ساله که فقط تابستان ها به کندوان برمی شود، می گوید: ما تقریبا 100 کران در کندوان داریم، آن زمان جمعیت کمتر بود و برای همه اتاق سنگی بود اما حالا فقط آنهایی دارند که از پدرشان ارث رسیده. باآنکه سولدوز پسرش برای فروش تابستانی، مغازه ای در خیابان اصلی روستا خریده و اتاقی بالای آنها ساخته اما پدر حاضر نیست، کران اجدادی اش راترک کند. کران تمیزی دارد اما چندان سالم نیست. 15 سال قبل که زنش هنوز زنده بود، به رسم خانه های قدیم کندوان آن را سفید نموده بودند. پایین دیوارها را با

خاک رس و سقف و بالای دیوارها را هم با خاک سفید، رنگ نموده اند اما بعد از این همه سال دیگر تمام خانه سنگی، قهوه ای رنگ شده. می گوید: این خاک را که روی دیوار بمالید، نمی گذارد، سنگ های دیوار خرد شود و روی زمین بریزد. خانه های اینجا نم دارد و خاک، خانه را خوشبو می نماید اما الان رنگ نو می زنند و دیوار بوی بدی می دهد. یادش می آید که به خاطر همین رطوبت چند سال پیش دو کران در کندوان خراب شد: کران چون به کوه چسبیده همواره نم دارد. اگر در خانه بسته بماند، سقف سنگین می شود و پایین می آید. قدیم که داخل همه خانه ها تنور بود، هیچ خانه ای خراب نمی شد. سولدوز مثل دیگر دکان دارهای کندوانی عسل، ماست، گیاهان خشک دارویی و صنایع دستی به مسافران می فروشد اما بیشتر صنایع دستی ساخت کندوان نیست. صنایع دستی کندوان جاجیم و گلیم بود. زن ها تا چند سال پیش همه در خانه یک دار گلیم بافی داشتند اما این روزها کمتر زنی در خانه زیرانداز می بافد؛ ولی بافتن در کندوان کار زنانه ای نبود. کلاغه ای، پارچه ای ابریشمی بود که تنها مردهای کندوانی از پس بافتش برمی آمدند. سولدوز می گوید: دستگاه بافت کلاغه داخل چاله بود و باید سوارش می شدید و مثل

دوچرخه پا می زدید و با دست نخ ها را رد می کردید و می بافتید. هنوز هم از این چاله ها در کندوان هست اما کسی دیگر بلد نیست ببافد .حاج احمد دنباله حرف پسرش را می گیرد: ازآنهایی که بلد بودند، فقط دو نفر زنده اند اما مقیم تبریزند.

جاده ابریشم، ایستگاه کندوان

کندوان برای خودش مرکزی تجاری بوده و بروبیایی داشته؛ رمضان عمی 79 ساله آماده است که ازتاریخ پرافتخار کندوان حرف بزند که کندوان زمانی در جهت جاده ابریشم و در فاصله میان شهرهای مراغه و تبریز قرار داشته و بعدها که جاده از رونق می افتد. رمضان عمو هم مثل عزیزعمو و حاج احمد روزهایش را کنار در خانه می گذراند تا رهگذر و مسافری از آنجا رد شود و چند کلمه ای با آنها حرف بزنند. چشم راستش نابیناست و همواره در سمتی ازخانه اش می نشیند که چشم بینایش به طرف کوچه باشد و مردم را ببیند. قدیم ها پسرش رابه سربازی بردند. آن قدر فکر و خیال کرد که به قول خودش سرش باد کرد و چشمش ترکید. غیر از جاده ابریشم که همواره مهمان های تازه ای برای کندوان می آورده، او روس ها یا به لهجه خودش اوروس هارا به یاد دارد. همان ها که 70 سال پیش به آذربایجان آمدند و چند روزی در کندوان ساکن شدند: سه سالی به کندوان می آمدند و می رفتند، با هیچ کس هم کاری نداشتند. فکر کنم می خواستند بفرایند مراغه اما نمی دانم چطور شد که چند روزی اینجا قایم شدند و بعد هم یکهو رفتند. زیر یونجه ها تونل درست نموده بودند و همان جا می خوابیدند. بعد یک روزی آمدند و لباس هایشان را با لباس ما عوض کردند،. تفنگ و اسب هاشان را هم گذاشتند و رفتند. نمی دانید؛ مثل میوه، تفنگ کنار رودخانه ریخته بود. ما که می ترسیدیم دست بزنیم اما نمودها آمدند و هم اسب ها و هم تفنگ ها را بردند. رمضان عمو، تقریبا تمام تابستان در کندوان تنهاست و در همان خانه سنگی شب ها را می گذراند. اتفاقا زنش هم نابیناست و این تابستان را در تبریز مانده. بعد از آنکه زایمان آخرین پسرشان خیلی طولانی شد و مجبور شدند تا تبریز بفرایند، آن قدر به چشم های زنش فشار آمد که بعدها او هم چشمانش آب سیاه گرفت. رمضان ازقوری کوچکی که روی چراغ است چای می ریزد و توت خشک تعارفم می نماید. می خندد: لااقل من یک چشمم می بیند، او که اصلاً نمی بیند. اگر به خاطر سنگ کلیه ام نبود، نمی گذاشتم تبریز تنها بماند. مجبورم بیایم چون آب چشمه کندوان برای سنگ کلیه از همه چیز بهتر است. حرفمان که تمام می شود تا بیرون بدرقه ام می نماید و دوباره روی همان سنگ کنار خانه می نشیند. هر عابری که رد می شود، به ترکی بفرمایی می زند و می گوید: نمایشگاه مردم شناسی است؛ بیا تو عکس بگیر. با کلاه پشم بز سیاه آماده است که از او عکس بیندازند.

فراری، از دوربین

داشتم از یک مادر و دختری که سوار بر قاطر از چرای گله برمی گشتند، عکس می گرفتم که مادر از قاطر پیاده شد و با داس دنبالم دوید؛ این را مسافری تعریف می کرد که برای عکاسی به کندوان آمده بود. برخلاف پیرمردهای کندوانی که به راحتی با تازه واردها هم صحبت می شوند، زنان کندوانی از غریبه ها خیلی خوششان نمی آید. برخلاف بیشتر زنان روستایی و عشایر آذربایجان، زنان اینجا با روسری دهانشان را نمی پوشانند و به اصطلاح یاشماغ نمی گیرند. فاطمه خاله یکی از همان هاست؛ همان زن چوپانی که صبح در پیچ کوچه گمش کردم. چنان تند پشت سر گوسفندهایش از کوچه بالا می آید که انگار نه انگار 60 سال سن دارد. ظهر گوسفندها را برای دوشیدن به طویله برمی گرداند. می پرسم که همواره تنهایی گوسفندها را برای چرا می برد؟ با تعجب براندازم می نماید و به زور جوابم را می دهد: اگرمن نبرم که شیر گوسفندها خشک می شود. آن وقت که گوسفند زیاد داشتیم، آنها رامی سپردیم دست چوپان اما حالا همین چند تا گوسفند برایمان مانده.

پوست صورتش حسابی آفتاب سوخته و چروک شده؛ هرچند که در جواب بعضی سوال هایم جواب سربالا می دهد اما حرف قدیم ها که وسط می آید، گل از گلش می شکفد و خوب حرف می زند. گوسفندها را داخل آغل می نماید و پشت در را می اندازد؛ قدیم ها کندوان هفت تا آسیاب آبی داشت و مرکز کشاورزی بود. اگر یک هفته آرد از کندوان به روستاهای دوروبر نمی رفت، قحطی می آمد اما الان که مسافر زیاد شده، کسی نمی کارد. زمین را فروخته اند و مغازه خریده اند. زمین را نکاری، برکت از خاک می رود. همان طور که فاطمه خاله می گوید، در کنار همان راه خاکی که اهالی حیوانات را برای چرا می برند، به جامانده های یک آسیاب سنگی را می شود دید. البته آن طور هم که فاطمه خاله می گوید نیست. او بی بار ماندن زمین ها را به گردن مسافران می اندازد ولی واقعیت این است که در زمین های شیبدار کندوان نمی شود با تراکتور کار کرد و کشاورزی مکانیزه به راه انداخت. آن رونقی که او از آن یاد می نماید، متعلق به زمان هایی است که کشاورزی به شکل سنتی انجام می شد؛ روزهایی که مردها خرمن می کوبیدند و زنان آرد الک می کردند. فاطمه خاله پرده خانه اش را کنار می زند و به جایی زیر فرش اشاره می نماید؛ این زیر تنور است. رویش را پوشانده ایم اما آن زمان من خودم همین جا نان می پختم، الان اگر کسی هم بخواهد نان بپزد، آرد نیست.

تاریخ می میرد

زباله ها در حال بلعیدن کندوان اند؛ این موضوع بزرگ نمایی و اغراق نیست. کندوان تاریخی، زیر زباله های گردشگران در حال دفن شدن است. کندوانی که امروز کنار رودخانه اش زباله دانی مسافران شده، با آن کندوانی که فاطمه خاله، از روزهای قدیم به یاد دارد، فرقش زمین تا آسمان است. فقط کافی است تا از روی پل رودخانه رد شد و آن سمت روستا رفت تا کندوان تاریخی و خوش و آب و هوا را به فراموشی سپرد. اینجا بیشتر شبیه ساحل رودخانه های کثیف شمالی ایران و گردشگاه های شمال تهران شده؛ پر از زباله، بطری و آلونک هایی که برای تامین گشت و گذار کوتاه مدت مسافران بر پا شده.

اگر این روال در کندوان ادامه پیدا کند، زباله ها از این سوی رودخانه و اتاق های آجری از همان لا به لای کران های سنگی، کندوان را از میان می برند. سال هاست که قرار بر این شده تا کندوان هم شبیه تنها خواهرش شود؛ روستای کاپادوکیه ترکیه، آن هم که زمانی بخشی از ایران قدیم بود و شهری نامدار در تاریخ. بعضی ازاهالی می گویند طبق برنامه ساکنان خانه های آجری باید به شهرکی بفرایند که در ابتدای روستا در حال ساخت است اما بعضی هم شنیده اند حتی ساکنان خانه صخره ای هم باید اینجا را تخلیه نمایند.

به این ترتیب با تخریب اتاق های کج و کوله سیمانی و قطع تیرهای برق، روستا شکل قدیمی اش را دوباره پیدا کند اما خیلی ها راضی نیستند که از این خانه ها دل بنمایند و راهی خانه های آجری نزدیک رودخانه شوند. اگر هم بفرایند، با این همه خاطره چه باید نمایند. یکی شان همان عزیزعمو است: انصاف نیست. آنجا فقط یک خانه برای نشستن می دهند اما مردم اینجا هم خانه دارند هم طویله و هم انباری. اگر گوسفند نباشد، خیلی ها در کندوان می میرند.

شاید آغل گوسفند و انباری برای کسانی مثل عزیزعمو تنها یک بهانه برای ماندن در این خانه های سنگی است. با آنکه نابیناست اما سنگ ها و کوچه های پیچ در پیچ روستایش را خوب می شناسد. او هم مثل دیگر پیرمردان و پیرزنان کندوان عادت دارد صبح ها از بلندی روستا و کنار این تخته سنگ های تیز و بلند در روستا چشم بگرداند. کندوان را که ترک می کنم می دانم که روز به روز گردشگران، وضع این روستای شگفت انگیز را بدتر می نمایند اما هنوز اهالی آن به امید خانه های سنگی شان در کندوان زنده اند.

7 قاب صخره ای

طاقچه هایی که در صخره کنده اند، وجه مشترک تمام خانه های کندوان است؛ گاهی چراغ نفتی و قندان داخلش جا می دهند وگاهی، قابی می شود برای عکس تنها پسرخانواده که سال هاست در تبریز زندگی می نماید. البته غیر از این طاقچه ها تقویم هم تزیین مشترک بیشتر خانه هاست. قدیمی ترین تقویمی که روی دیوار خانه یک کندوانی دیدم. ازنوع عکس دار تک صفحه ای مربوط به سال 1364 بود

{راهنمای سفر}

چطور برویم؟

از تبریز تا کندوان یک ساعت راه است. اگر خودروی شخصی دارید، از تبریز باید به سمت جاده اسکو بروید. بعد از خسروشهر، اسکو و چند روستا به کندوان می رسید. اگر وسیله شخصی ندارید می توانید با گرفتن تاکسی دربست و پرداخت 5 تا 7 هزار تومان به کندوان برسید. علاوه بر این آدینه ها صبح از باغ گلستان و شهرک لاله تبریز، مینی بوس به سمت کندوان حرکت می نماید.

کجا بمانیم؟

می توانید در زیر آلاچیق های کنار رودخانه کندوان چادر بزنید. بعضی روستاییان هم اتاق های صخره ای را به قیمت 10 تا 15 هزارتومان برای یک شب به مسافران اجاره می دهند. این اتاق ها معمولاً دارای امکاناتی مثل گاز، یخچال، حمام و سرویس بهداشتی هم هست. اگر هم خواستید می توانید در هتل صخره ای کندوان بمانید. قیمت اقامت برای یک شب در اتاق دو تخته هتل کندوان 184 هزار تومان است. شماره هتل: 3230191 0412

چه کنیم؟

برای بازدید از کندوان فقط سراغ چند کوچه دم دست و نزدیک کندوان نروید. برای بازدید از تمام روستا به حداقل نصف روز نیاز خواهید داشت. برای خوردن ناهار سراغ قهوه خانه های حاشیه رودخانه بروید. دیزی و چلوکباب حاضراست، اما خوردن جگرهای گوسفند تازه را از دست ندهید. صبحانه هم کره طبیعی و عسل بخورید.

منبع:همشهری ماه 51

منبع: راسخون
انتشار: 15 آذر 1400 بروزرسانی: 15 آذر 1400 گردآورنده: fastnote.ir شناسه مطلب: 2060

به "آرامش در دل صخره ها" امتیاز دهید

امتیاز دهید:

دیدگاه های مرتبط با "آرامش در دل صخره ها"

* نظرتان را در مورد این مقاله با ما درمیان بگذارید