سفرنامه بولونیا؛ شهر کلیساهای آجری (قسمت دوم)
به گزارش یادداشت سریع، بولونیا شهری است که در تاریخ مسیحیت کاتولیک در رقابت با واتیکان بوده است. در این قسمت از سفرنامه بیشتر به کلیساهای بولونیا می پردازیم.
اگر علاقمند به سفر با بهترین تور لوکس کانادا هستید با ما همراه شوید
این مقاله سفرنامه من از سفر به بولونیا است. مقصد بعدی میدان اصلی بزرگ شهر (Piazza Maggiore) بود که حوض نپتون (Piazza del Nettuno) و کلیسای بزرگ (San Petonio Basilica) و ساختمان شهرداری (Palazzo dAccursio) در آن قرار داشت. سگ های متنوع گویا جزء جدانشدنی جوامع اروپایی است که همه جا به طور چشمگیر جولان می دهند؛ حتی در صف آبخوری هم گاهی ممکن بود پشت سر سگی بایستیم تا شکم را سیراب کند و بعد نوبت به ما برسد.
در میدان اصلی شهر، عرضِ ادبی به نپتون و الهه های زیر دستش کردیم و سعی کردیم رشته کلیساگردی را نگسلیم؛ از این رو به سمت کلیسای اصلی بولونیا، پانزدهمین کلیسای بزرگ دنیا رهسپار شدیم.
کلیسای پترونیوس مقدس یا کلیسای بزرگ در حقیقت میدان اصلی را تحت سیطره خود درآورده است. نمایه پلکانی-هرمی اش که نیمه پایینی آن سفید و نیمه بالایی اش سنگ های سیاه دارد، ابهت خاصی به فضا بخشیده است. البته این دورنگی عمدی نبوده و در حقیقت نیمه بالایی سیاه رنگش نشان از ناقص بودن نمای کلیسا دارد؛ نیمه سفیدرنگ با نقش برجسته ها و تندیس ها تزئین شده، اما نیمه بالایی هیچ گونه نقشی ندارد و سنگ تیره است.
سنگ های تیره کلیسا به ارتفاع 51 متری می رسد و بازدیدنمایندگان را هر تعداد که باشد، به راحتی در خود می بلعد و در عمق 132 متری اش جا می دهد.
کلیسای پترونیوس مقدس همانطور که از نامش هویدا است، به پترونیوس، کشیش بولونیا در قرن پنجم اهدا شده است. ساخت کلیسا به قرن پانزدهم برمی گردد؛ آن را به نیت جایگزین کردنش به جای کلیسای پیتر مقدس در واتیکان ساختند تا کلیسای مرکزی مسیحیان غرب گردد، اما با مخالفت پاپ پیوس چهارم (قرن شانزدهم) روبرو شد و واتیکان همچنان مرکزیت خود را حفظ کرد.
کلیسا سه در دارد؛ یک در بزرگ اصلی که ورود و خروج از آن صورت می گیرد و دو در کوچک تر در دو طرف در اصلی که بعدها به نمای کلیسا اضافه شده و معمولا بسته هستند. از پله های عریض و کم ارتفاع سفیدرنگی که به در اصلی ختم می شد، بالا رفتیم. دو پلیس سیاه پوش در دو طرف در اصلی ایستاده بودند و به نظر می رسید آن ها همواره آنجا هستند و به خاطر ورود فرد خاص یا اتفاق خاصی نیست که در آنجا مستقر شده اند.
این تنها کلیسایی بود که می دیدم بر سر ورودی اش پلیس گماشته اند، اما خیلی طولی نکشید که پاسخ این پرسشِ در ذهن پرورده شده را یافتم. اما پیش از آن که دلیل اش را توضیح دهم، اجازه دهید فضای داخل این کلیسای عظیم را ببینیم:
معماری داخلی کلیسا به سبک گوتیک بود. ستون های سفید و کالباسی رنگ سر به آسمان سپیدش کشیده بودند. نقاشی ها با ابعادی بزرگ روی دیوارها نقش شده بودند. مجسمه ها عظیم، طلایی، برنزی و مسی بودند. در انتهای راهروی اصلی کلیسا تندیس چوبی طلایی-برنزی مسیح مصلوب زیر طاق باشکوهی آویخته شده بود.
هر گوشه کلیسا نقاشی و مجسمه ای را در خود جا داده بود. 22 تورفتگی (11تا در یک طرف و 11تا در روبه رو) در کناره ها ایجاد شده بود. هر کدام نماینده یک داستان یا واقعه تاریخی بود؛ از تاجگذاری چارلز پنجم، شاه امپراتوری روم مقدس، به دست پاپ تا مجسمه مریم باکره همگی زیر یک سقف جمع شان جمع بود.
روی دیوار چپی سالن کلیسا نقاشی بزرگی از شیطان و جهنم، اثر جیووانی دامودنا (Giovanni da Modena) به سال 1410، کشیده شده است. در این نقاشی حضرت محمد کشیده شده که در جهنم در حال شکنجه شدن است. نقاشی مذکور بهانه ای برای عملیات تروریستی به منظور ویران کردن کلیسا شده بود؛ در سال های 2002 و 2006 تروریست ها دو عملیات تروریستی، البته ناموفق، در آنجا انجام دادند و حضور همیشگی پلیس ها در ورودی کلیسا هم به همین دلیل است.
ناگفته نماند که الیسا بناپارت، خواهر ناپلئون بناپارت، نیز در این کلیسا دفن شده است.
از آن مکان مسیحی-ضد اسلامی دل کندیم، اما این به معنای آن نبود که کارمان با میدان اصلی شهر تمام شده است. مقصد بعدی، کاخ آکورسیو یا ساختمان شهرداری سابق بولونیا کنار حوض نپتون بود. کاخ آکورسیو تا سال 2008 ساختمان شهرداری بولونیا بود، اما اکنون بیشتر کارکرد توریستی یافته و پذیرای گردشگران است. یک برج ساعت بزرگ بر گوشه ساختمان سربرآورده و تندیس برنزی پاپ گریگوری سیزدهم بر بالای در اصلی نشانده شده است.
پاپ گریگوری سیزدهم، کاردینال بولونیایی که در اواخر قرن شانزدهم پاپ شد، تقویم میلادی را، به این شکلی که اکنون مورد استفاده قرار می گیرد، رواج داد و به همین دلیل نام دیگر این گاه شماری به افتخار او گاه شماری گریگوری نامیده می گردد. او همچنین در زمان ریاستش بر مسند مسیحیت کاتولیک نمایندگانی به ژاپن و فیلیپین فرستاد و مسیحیت را در آنجا گسترش داد. گریگوری سیزدهم در حالتی که نشسته و یک دستش را بالا گرفته رویش به سمت میدان اصلی شهر است.
از حیاط پشتی ساختمان، جایی که میز و جایگاه های سنگی داشت، وارد ساختمان شدیم. به هر جایی که سرک می کشیدیم با سقفی پوشیده از نقاشی های رنگارنگ روبرو می شدیم؛ هر کس راحت می تواند در آنجا سربالا راه برود و ادعا کند که بخش اعظمی از کاخ آکورسیو را دیده است.
اتاق های کوچکی از این بنای سه طبقه همچنان کارکرد اداری خود را حفظ نموده، اما بخش بیشترش یا موزه شده یا محل برگزاری مراسم عروسی و گردهمایی. تندیس هایی از ایزدان رومی مثل مینِروا (الهه دانش)، مارس (خدای جنگ)، سیبِل (خدای مادرِ بزرگ) و باکوس (خدای باروری) در گوشه کنار طبقات دیده می گردد که به نیت پیروزی و بهروزی شهر بولونیا در آنجا قرار داده شده اند.
با پرداخت چند یوروی ناقابل بلیط ورودی موزه را گرفتم. ورود برای دانشجویان شهر رایگان بود. در ابتدای در ورودی موزه، فردی که بلیط ها را می گرفت، مرد میانسال خوش رویی بود که ملیت مان را پرسید و وقتی فهمید ایرانی هستیم، حسابی استقبال کرد و گفت قبل از انقلاب 1979 به ایران آمده و آنجا را دوست دارد.
سفر کوتاه مان به عمق قرون میانه و تاریخ مسیحیت را در موزه ای پیچ در پیچ شروع کردیم. بیشتر آثار موزه یا آثار عتیقه از شاهان و خانواده سلطنتی بود و یا نقاشی های قرون میانه. بیشتر نقاشی ها برگرفته از زندگی مسیح و حواریون و قدیسان کلیسا بود. اگر می خواهید غرق شدن در فرهنگ کلیسایی و مسیحیت را بچشید، پیشنهاد می کنم از این موزه حتما دیدن کنید.
به پیشنهاد دوستان برای ناهار به سلف دانشگاه بولونیا رفتیم. دانشگاه بولونیا حدود 85 هزار دانشجو دارد و با نزدیک به هزار سال سابقه، عنوان قدیمی ترین دانشگاه اروپا را یدک می کشد. دانشگاه بولونیا حدود 33 دانشکده دارد که در سطح شهر پخش هستند.
سلف دانشگاه بولونیا بنای یک طبقه و نسبتا عریضی بود که در ازای پرداخت 6 یورو دانشجو و غیردانشجو می توانست در آنجا غذا بخورد. هر یک سینی ای برداشتیم، میوه ی دلخواه خود (موز یا سیب) را روی سینی گذاشتیم. خوراک آن روز سلف پاستا بود. در قدم بعدی نوع فیله ای را که می خواستیم، انتخاب کردیم. سپس نوع پاستا که با سس سفید و تکه های مرغ باشد یا با همان خوراک ماکارونی را که می شناسیم، انتخاب کردیم. قدم بعدی انتخاب سالاد و نان و انتها جایی مناسب در میان میزهای طویل سلف بود.
همانطور که شنیده بودم، روال کار این گونه بود که ابتدا می بایست پاستا را میل می کردیم و سپس سراغ فیله گوشت و سالاد می رفتیم. با آنکه نوشیدنی و آب می فروختند، اما آبسردکن هم بود؛ لیوان هایمان را از آنجا پر می کردیم.
پس از آن، در خیابان اصلی به سمت بنای دو برج حرکت کردم. دو برج (Due Torri)، یکی از نمادهای شهر بولونیا است. همانطور که از نامش تعیین است، بنای دو برج سنگی، یکی 97 متر و دیگری 48 متر است که 900 سال وفادارانه کنار هم ایستاده اند. جلوی دو برج، مجسمه قدیسی در ارتفاع 6 الی 7 متری فروتنانه ایستاده بود و پشت برج های سنگی هم گنبدهای روشن کلیسایی خودنمایی می کردند.
به گفته دوستان، ایتالیایی ها مردم بسیار خرافاتی هستند؛ مثلا برای برج بلندتر در بنای دو برج می گویند تنها وقتی از آن بالا بروید که اتفاق مهمی در زندگی تان افتاده باشد و همچنین اکیدا دانشجویان را از بالا رفتن از آن برج منع می نمایند و باور دارند اگر دانشجویی به نوک برج برود فارغ التحصیل نخواهد شد!
اگر اشتباه نکنم 3 یورو پرداخت کردم و اجازه صعود یافتم! تنها پله های ابتدایی سنگی بود و از آن به بعد تمام پله ها تا بالای برج همه چوبی و باریک بودند.
پنجره های باریک و کم عرضی در میانه راه نور و هوا را به درون برج راهنمایی می کرد. پای پنجره ها پر از سکه بود که نشان می داد باورمندان به تقدس برج آنجا نذر نموده اند.
حدود بیست دقیقه ای صعودم طول کشید تا آن که از دریچه کوچکی که نور و هوای تازه می دمید، خارج شدم. در ارتفاع حدود 100 متری قرار گرفته بودم و بولونیای آجری رنگ زیر پایم گسترده بود.
تا به اینجای کار بخش های مهمی از بولونیا را دیده بودیم اما اصلی ترینش که از قلم افتاده بود کلیسای استفان مقدس، محبوب ترین و معروف ترین مکان دیدنی بولونیا، بود. نام دیگر این مکان هفت کلیسا (Sette Chiese) است به این معنی که در اینجا هفت کلیسا در کنار هم ساخته شده است. قدیمی ترینشان در قرن پنجم میلادی ساخته شده و بعدی ها در سده های هشتم و دوازدهم و سیزدهم بنا شده اند.
طبق روایتی، این کلیسا بر معبد ایزیس، الهه سلامتی و ازدواج و خرد مصری، ساخته شده است و می خواستند جایی مانند کلیسای مقبره مقدس بنا نمایند. کلیسای مقبره مقدس واقع شده است و جایی است که به باور مسیحیان عیسی در آنجا مصلوب شده و به معراج رفته است. از این رو به هفت کلیسا، اورشلیم مقدس نیز می گویند.
از یکی از کلیساها وارد شدیم و آن به دیگر کلیساها راه داشت. خبری از تجملات و نقاشی های معمول کلیساهای کاتولیک نبود، اما در عوض فضا بسیار سنگین تر و تاریک تر و دلهره آور بود به طوری که تمام کوشش خود را می کردیم که هیچ آلودگی صوتی ای نیافرینیم. میان کلیساها حیاط کوچکی وجود داشت و از کنارش به کلیساهای دیگر راه پیدا می کردیم. در آن میانه هم قبرهای قدیسان مختلف دیده می شد.
یک چاه آب که دیگر کاربری نداشت و حصار فلزی ای رویش کشیده بودند در مرکز حیاط دیگری وجود داشت. نکته قابل توجه دیگر در این مجموعه این بود که در یک اتاق که در گوشه مجموعه قرار داشت، نام شهدای جنگ های دنیای و سال مرگ شان روی دیوار حک شده بود.
درِ کوچکی در گوشه یکی از حیاط ها به مغازه نقلی ای باز می شد که اسباب و لوازم مربوط به کلیسا و مسیحیت می فروخت. اجناسی که در آن مسیحی فروشی! یافت می شد عبارت بودند از انواع و اقسام نوشیدنیمقدس با درصدهای بالا، صلیب بزرگ و کوچک و رنگی و ساده و گل گلی! برای انواع مصارف تزئینی، مجسمه های کوچک از قدیسان و مسیح و مریم مقدس و بنای دو برج (به عنوان نماد بولونیا) و ... .
از هفت کلیسا خارج شدیم و به بازار ماهی فروشان بولونیا رفتیم. سفره ماهی، عروس دریایی و انواع و اقسام ماهی های جورواجور در آنجا دیده می شد که احتمالا از دریای آدریاتیک آورده بودند. داد و فریاد ماهیگیران ایتالیایی هم شنیدن داشت که البته قابل توصیف نیست. از بازار ماهی فروشان که گذشتیم، به کوچه ای به نام پشری وچی (Pescherie Vecchie) وارد شدیم که مرکز فروش پنیر و انواع سوسیس-کالباس بود. یکی از دیدنی ترین و خوشمزه ترین کوچه های بولونیا است، اگر مسیرتان به بولونیا خورد حتما آنجا را پیشنهاد می کنم.
شما از اینجا می توانید با کمترین هزینه سیر و پر خارج شوید؛ در بسیاری از مغازه هایش به ازای خرید تنها یک نوشیدنی، تا آنجا که می خواهید می توانید از انواع ژامبون ها و نان و پنیرهایش بهره ببرید. البته به شرط آن که نوشیدنی تان تمام نشده باشد؛ از این رو در نوشیدن خساست، اما در خوردن اصراف کنید.
علاوه بر کلیساهایی که اشاره کردیم، بولونیا یک کلیسای جامع هم دارد که واتیکان آن را به رسمیت می شناسد. ساختمان کرم رنگ عظیم و بلند در خیابان باریکی است که روی خیابان و ساختمان روبه رویی اش سایه افکنده است. تندیس های سفید رنگ بزرگی در ارتفاع 20 الی 30 متری روی ساختمان ایستاده بودند که به سختی و تنها وقتی که سر را کاملا به عقب برمی گرداندیم، می توانستیم آن ها را ببینیم. یک در بلند و باریک و دو لبه چهار الی پنج متری به رنگ قهوه ای سوخته، در وسط بنا کار گذاشته شده بود. این کلیسا به پطرس مقدس اهدا شده است.
در کوچه باریکی نزدیک کلیسای جامع، کلیسای سیاه رنگی فروتنانه میان دیگر ساختمان ها ایستاده بود. نیمه پایینی نما سیاه و پر از تندیس ها و نقش های فرورفته بر دیوار بود. نیمه بالایی نما را هم آجرهای زاویه دار، که لبه تیزشان به سمت بیرون بود، تشکیل می دادند. اگر قرار باشد ترسناک ترین و مرموزترین ساختمان بولونیا را انتخاب کنم، بدون شک این مکان را (که به مقر سخنرانی فیلیپو نِری (Filippo Neri) مقدس نامور است) انتخاب می کنم.
نام فیلیپو نِری مقدس را آوردم، برای مخاطبان کنجکاو باید عرض کنم فیلیپو نِری به عنوان حواری روم ملقب است. او شخصیت مقدسی در قرن شانزدهم بوده که تحت تعلیمات فرقه دومینیکن قرار داشته است. این مکان هم ابتدا شعبه ای از کلیسایی بوده که در آن فیلیپو نری برای سخنرانی هایش آماده می شده و همچنین هدایای کلیسا را نگهداری می کردند. بعدها گسترش یافته و خود مستقل شده است. این بنا در جریان بمباران جنگ دنیای دوم ویران شد، اما در اواخر قرن بیستم با استفاده از عکس های قدیمی بازسازی شد.
سوپرمارکت های بولونیا را اکثرا یا بنگلادشی-هندی ها اداره می کردند یا پاکستانی-نمودها.
آن شب به پیشنهاد دوستان به سمت پیتزا کازا که در همان نزدیکی ها بود رفتیم تا طعم پیتزای ایتالیایی را بچشم. پیتزافروشی کوچک، اما معروفی بود که پیشخوانی در بیرونش داشت. تنورش مانند تنور نانوایی جلوی دید بود و می چرخید. چهل الی پنجاه نوع پیتزا هم در منویش داشت.
پیتزاها بزرگ و قطعه های آنان نیز بزرگ تر از آن چیزی بود که در ایران می فروشند؛ به همین دلیل معمولا قطعه ها که نان نازکی داشت را به صورت لقمه جمع می کردند. پیتزا کازا (و به گفته دوستان هیچ پیتزافروشی دیگری در ایتالیا) همراه با پیتزاهایش سس نمی دهد و اگر از آن ها سس می خواستی به معنی آن بود که پیتزایتان چیزی کم دارد و برایشان خوشایند نبود.
در خیابان اصلی ریتزولی (Rizzoli) شهر هم پیتزافروشی شبانه روزی ای است. اگر نیمه شب در بولونیا بودید، به آنجا بروید.
صبحش با قطار تندرویی که از بولونیا به تورین می رفت و توقفی هم در میلان داشت، به میلان رفتم. در میلان هم با تاکسی ای از راه آهن به ترمینال رفتم و بلیط اتوبوس برگشتم به زوریخ را به کار انداختم.
منبع: کجارو