مقاله: دل نوشته یک زیارت اولی کربلا
به گزارش یادداشت سریع، یکی از همسفران که نگرانی ام را دید گفت: نگران نباش، در کربلا کسی گم نمی شود، آنجا خیلی ها تازه خودشان را پیدا می کنند.

باورم نمی شود در شلوغی های جمعیت بتوانم وارد حرم بشوم اما انگار دستم را گرفته و با خود به داخل می برند... گوشه دنجی داخل حرم پیدا می کنم و می نشینم، از کجا شروع کنم؟ چه بگویم؟ چشم از ضریح بر نمیدارم، توی دنیای خودم نیستم، دلم میخواهد ساعت ها همین گوشه دنج بنشینم و به دیوارها و سقف اینه کاری حرم نگاه کنم، آرامش بخش ترین و محترم ترین جای دنیاست. شاید این گوشه دنج، تکه ای از بهشت باشد...
دیروز یکی از همراهان عکاسم می گفت: اینجا در کربلا نه گرسنه می شوی و نه تشنه، هرچه بخواهی هست، هرجا خسته شوی جای برای استراحت هست، هم دیگر را نمی شناسند اما همه با هم مهربان اند؛ من فکر می کنم بهشت همین کربلا باشد.
عشق به حسین بزرگ و کوچک ندارد؛ زائر آقا که باشی کوچک هم باشی، بزرگی...
دیگر نگرانی و احساس غربت نداشتم. با خودم گفتم آقا چه خوب میزبانی است، اسباب سفر را طوری فراهم کرده که مهمانش احساس غربت نکند...
منبع مقاله: دل نوشته یک زیارت اولی کربلا